چند قورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان دوتا از آن ها به داخل گودالی عمیق افتادند.
قورباغه ها دور گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چقدر عمیق است، به دو قورباغه دیگر گفتند که راه چاره ای برای خروج از چاله نیست و شما به زودی خواهید مرد. دو قورباغه این حرف ها را نشنیده گرفتند و با تمام توان کوشیدند تا از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام میگفتند دست از تلاش بردارند چون نمیتوانند از گودال خارج شوند. بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت و سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد. قورباغه دیگر اما با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش میکرد.
هرچه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد، او مصمم تر میشد؛ تا این که بالاخره از گودال خارج شد. وقتی بیرون آمد بقیه گورباغه ها از او پرسیدند: << مگر تو حرف های مارا نمیشنیدی؟ >> معلوم شد که قورباغه نا ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران او را تشویق میکنند.
نتیجه اخلاقی: برای رسیدن به هدفتان باید مثل اسب مسابقه باشید و حواستان به خط پایان باشد و حاشیه های اطراف را نادیده بگیرید تا موفق شوید.
نظرات شما عزیزان:
هلیا 
ساعت0:49---4 بهمن 1391
آورینـــــــــــــــ...
|